از این من خجالتی خسته شده ام...
✨🌙 امشب پیش از آن که خواب به چشمانم بیاید، تمام مدت به تو فکر می کردم. به تویی که یک دنیا خاطره را پشت سرت جا گذاشتی و رفتی. خاطراتی که نه تنها فراموش نمی شوند، که نمک بر روی زخم های قلب شکسته ام می ریزند.
چه کلیشه دوست داشتنی است، این که تمام زن ها وقتی عاشق می شوند، صبح تا شب از همه ی موجودات زنده و غیر زنده اطرافشان سراغ معشوقشان را می گیرند، و دائم از خودشان می پرسند: « یعنی او کجاست؟ چه می کند؟ با چه کسی صحبت می کند؟ در طول روز به چند نفر لبخند می زند؟» و ... اما من به شیوه دیگری دل نگرانت می شوم. هر لحظه و هر دقیقه و هر ساعت، با خودم می گویم :« خوشا به حال زمینی که تو روی آن قدم می زنی. چه سعادتیست برای درختانی که تو از کنارشان عبور می کنی.» و حسرت می خورم به حال تمام کسانی که صدای تو به گوششان می رسد و صورت ماهت را تماشا می کنند. راستش را بخواهی، از این من خجالتی خسته شده ام. روز و شب از خودم می گریزم. نمی خواهم مثل همیشه ساده و سر به زیر بمانم و هر روز به حال کسانی که با تو هم صحبت می شوند، غبطه بخورم، و این بشود کار هر هفته و هر ماهم. نمی خواهم سال ها بعد، همچنان در حسرت داشتنت بسوزم و پیر شوم و اندک امیدم را برای کنار تو بودن از دست بدهم.
#زهرا_خسروی 🥀
[ بازدید : 277 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]