پس از مدت ها...
🍂🍁 بدون هیچ مقدمه ای، تا چشم روی هم گذاشتم، کودکیم را از دست دادم. به قول دوستی: « دنیای کودکان، دنیای ساده ایست.» و من این سادگی را به راحتی قربانی افکار بیهوده ام کردم. تا به خودم آمدم، دیدم میان گردابی وسیع گیر افتاده ام. دورم پر شده از آدم های انسان نما. چهره هایی که پشت نقاب دلخواهشان مخفی شده اند. صدها جفت چشم، که اشک دیگران را می بینند، اما دریغ از یک دست برای پاک کردن گونه ی خیس کسی.
روح من تحمل آن شکنجه هر روزه را نداشت. در حسرت داشتن دوستی، همدمی، رفیقی که شریک غصه هایش باشد، مانده بود. تنهایی، سرگردان و آشفته ام کرده بود. سهم من میان ده ها نفر، یک نیمکت دو نفره بود و خودم ...
اما پس از مدت ها، دوباره احساس می کنم دلیل تازه ای برای ادامه زندگی پیدا کرده ام. شاید خدا دری به رویم باز کرده. حالا که روزهای بی کسیم را تاب آورده ام، شیرینی شروع یک دوستی، مدت ها رنج و عذابم را جبران می کند. با این وجود، نمی دانم چرا دلم از شروع این رابطه ها می ترسد. از طرد شدن می ترسد... از رها شدن و تنها ماندن می ترسد. قلب رنج کشیده من دیگر توان از دست دادن های دوباره را ندارد. خسته و زخمی به دنبال پناهگاه امنی می گردد تا گذشته را با آسودگی خاطر فراموش کند. گذشته ای که مثل کوه روی شانه هایم سنگینی می کند. 🥀
دلم یک فراموشی دل چسب می خواهد ... کنار کسانی که اعتماد را بی منت به دیگران هدیه می دهند. دوستانی که کنارشان بتوان طعم بی خیالی را چشید، و بدون هیچ دغدغه ای خندید و عاشق شد.
🍁 #زهرا_خسروی
[ بازدید : 261 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]